2498 مردى كه زن خود را طلاق مىدهد، بايد عاقل و بنابر احتياط واجب بالغ باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويد صحيح نيست.
2499 زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد و شوهرش در آن پاكى يا در حال نفاس يا حيض كه پيش از اين پاكى بوده با او نزديكى نكرده باشد،و تفصيل اين دو شرط در مسايل آينده گفته مىشود.
2500 طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است: اول: آنكه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكى نكرده باشد. دوم: آبستن باشد و اگر معلوم نباشد كه آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشكال ندارد. سوم: مرد به واسطه غايب بودن نتواند يا برايش مشكل باشد كه پاك بودن زن را بفهمد.
2501 اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است، و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق او صحيح است.
2502 كسى كه مىداند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود مثلا مسافرت كند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتى كه معمولا زنها از حيض يا نفاس پاك مىشوند، صبر كند.
2503 اگر مردى كه غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس استيا نه، اگر چه اطلاع او از روى عادت حيض زن يا نشانههاى ديگرى باشد كه در شرع معين شده، بايد تا مدتى كه معمولا زنها از حيض يا نفاس پاك مىشوند، صبر كند.
2504 اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، ولى زنى را كه نه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديكى طلاق دهند، اشكال ندارد،و همچنين است اگر يائسه باشد، يعنى اگر سيده است بيشتر از شصت و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.
2505 هرگاه با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند و در همان پاكى طلاقش دهد، اگر بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، اشكال ندارد.
2506 اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدرى كه زن معمولا بعد از آن پاكى، خون مىبيند و دوباره پاك مىشود، صبر كند.
2507 اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه مرضى حيض نمىبيند طلاق دهد،بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده، تا سه ماه از جماع با او خوددارى نمايد و بعداو را طلاق دهد.
2508 طلاق بايد به صيغه عربى صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد،بايد بگويد: "زوجتى فاطمة طالق" زن من فاطمه رها است، و اگر ديگرى را وكيل كند،آن وكيل بايد بگويد: "زوجة موكلى فاطمة طالق".
2509 زنى كه صيغه شده، مثلا يك ماهه يا يك ساله او را عقد كردهاند طلاق ندارد، و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود يا مرد مدت را به او ببخشد،به اين ترتيب كه بگويد: " مدت را به تو بخشيدم"، و شاهد گرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.
2510 زنى كه نه سالش تمام نشده و زن يائسه عده ندارد، يعنى اگر چه شوهرش با او نزديكى كرده باشد، بعد از طلاق مىتواند فورا شوهر كند.
2511 زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهرش با او نزديكى كند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عده نگهدارد يعنى بعد از آن كه در پاكى طلاقش داد، به قدرى صبر كند كه دوبار حيض ببيند و پاك شود و همين كه حيض سوم را ديد، عده او تمام مىشود و مىتواند شوهر كند، ولى اگر پيش از نزديكى كردن با او طلاقش دهد، عده ندارد، يعنى مىتواند بعد از طلاق فورا شوهر كند.
2512 زنى كه حيض نمىبيند اگر در سن زنهايى باشد كه حيض مىبينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديكى كردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده نگهدارد.
2513 زنى كه عده او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالى يعنى از موقعى كه ماه ديده مىشود تا سه ماه عده نگهدارد، و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز كسرى ماه اول را از ماه چهارم عده نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عده نگهدارد، و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عده نگهدارد تا با مقدارى كه از ماه اول عده نگهداشته سى روز شود.
2514 اگر زن آبستن را طلاق دهند، عدهاش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه او است، بنابر اين اگر مثلا يك ساعت بعد از طلاق بچه او به دنيا آيد، عدهاش تمام مىشود.
2515 زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر صيغه شود، مثلا يك ماهه يا يك ساله، چنانچه شوهرش با او نزديكى نمايد و مدت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد، در صورتى كه حيض مىبيند، بايد به مقدار دو حيض و اگر حيض نمىبيند، چهل و پنج روز بايد از شوهر كردن خوددارى نمايد.
2516 ابتداى عده طلاق از موقعى است كه خواندن صيغه طلاق تمام مىشود، چه زن بداند طلاقش دادهاند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد كه او را طلاق دادهاند، لازم نيست دوباره عده نگهدارد.
2517 زنى كه شوهرش مرده، اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد يعنى از شوهر كردن خوددارى نمايد اگر چه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكى نكرده باشد، و اگر آبستن باشد بايد تا موقع زاييدن عده نگهدارد، ولى اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچهاش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر كند، و اين عده را عده وفات مىگويند.
2518 زنى كه در عده وفات مىباشد حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بكشد و همچنين كارهاى ديگرى كه زينتحساب شود بر او حرام مىباشد.
2519 اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عده وفات شوهر كند،چنانچه معلوم شود شوهر او بعدا مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و در صورتى كه آبستن باشد، به مقدارى كه در عده طلاق گفته شد براى شوهر دوم عده طلاق و بعد براى شوهر اول عده وفات نگهدارد، و اگر آبستن نباشد، براى شوهر اول عده وفات و بعد براى شوهر دوم عده طلاق نگهدارد.
2520 ابتداى عده وفات از موقعى است كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.
2521 اگر زن بگويد عدهام تمام شده، با دو شرط از او قبول مىشود: اول:آنكه مورد تهمت نباشد. دوم: از طلاق يا مردن شوهرش به قدرى گذشته باشد كه در آن مدت، تمام شدن عده ممكن باشد.
2522 طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند يعنى بدون عقد او را به زنى قبول نمايد و آن بر پنج قسم است: اول: طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد. دوم: طلاق زنى كه يائسه باشد. يعنى اگر سيده است بيشتراز شصتسال و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد. سوم: طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد. چهارم: طلاق زنى كه او را سه دفعه طلاق دادهاند. پنجم: طلاق خلع و مبارات، و احكام اينها بعدا گفته خواهد شد. و غير اينها طلاق رجعى است، كه بعد از طلاق تا وقتى زن در عده است مرد مىتواند به او رجوع نمايد.
2523 كسى كه زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانهاى كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولى در بعضى از مواقع در كتابهاى مفصل گفته شده، بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن براى كارهاى غير لازم از آن خانه بيرون رود.
2524 در طلاق رجعى مرد به دو قسم مىتواند به زن خود رجوع كند : اول: حرفى بزند كه معنايش اين باشد كه او را دوباره زن خود قرار داده است. دوم: كارى كند كه از آن بفهمد رجوع كرده است.
2525 براى رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلكه اگر بدون اين كه كسى بفهمد بگويد: به زنم رجوع كردم، صحيح است.
2526 مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده اگر مالى از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند حق رجوع از بين نمى رود.
2527 اگر زنى را دوبار طلاق دهد و به او رجوع كند، يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوم، آن زن بر او حرام است، ولى اگربعد از طلاق سوم به ديگرى شوهر كند، با چهار شرط به شوهر اول حلال مىشود، يعنى مىتواند آن زن را دوباره عقد نمايد: اول: آنكه عقد شوهر دوم هميشگى باشد و اگرمثلا يك ماهه يا يك ساله او را صيغه كند، بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اول نمىتواند او را عقد كند. دوم: شوهر دوم بالغ باشد و با او نزديكى و دخول كند، و بنابر احتياط واجب بايد انزال شود. سوم: شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد. چهارم: عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.
2528 طلاق زنى را كه به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مىبخشد كه طلاقش دهد طلاق خلع گويند.
2529 اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد مىگويد: "زوجتى فاطمة خالعتها على ما بذلت هى طالق" يعنى زنم فاطمه را طلاق خلع دادم او رها است.
2530 اگر زنى كسى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر،همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنانچه اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وكيل صيغه را اين طور مىخواند: "عن موكلتى فاطمة بذلت مهرها لموكلى محمد ليخلعها عليه" پس از آن بدون فاصله مىگويد: "زوجة موكلى خالعتها على ما بذلت هى طالق" و اگر زنى كسى را وكيل كند كه غير از مهر چيز ديگرى را به شوهر ببخشد كه او را طلاق دهد وكيل به جاى كلمه " مهرها" آن چيز را بگويد، مثلا اگر صد تومان داده بايد بگويد: "بذلت ماة تومان".
2531 اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند و زن مالى به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را مبارات گويند.
2532 اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد: "بارات زوجتى فاطمة على مهرها فهى طالق" يعنى مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رها است، و اگر ديگرى را وكيل كند، وكيل بايد بگويد: "بارات زوجة موكلى فاطمة على مهرها فهى طالق" ودر هر دو صورت اگر بجاى كلمه "على مهرها" "بمهرها" بگويد اشكال ندارد.
2533 صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى اگر زن براى آن كه مال خود را به شوهر ببخشد مثلا به فارسى بگويد: "براى طلاق فلان مال را به تو بخشيدم"، اشكال ندارد.
2534 اگر زن در بين عده طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد شوهر مىتواند رجوع كند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.
2535 مالى را كه شوهر براى طلاق مبارات مىگيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد، اشكال ندارد.
2536 اگر با زن نامحرمى به گمان اين كه عيال خود او است نزديكى كند، چه زن بداند كه او شوهرش نيستيا گمان كند كه شوهرش مىباشد بايد عده نگهدارد.
2537 اگر با زنى كه مىداند عيالش نيست، زنا كند، چنانچه زن نداند كه آن مرد شوهر او نيست، بنابر احتياط واجب بايد عده نگهدارد.
2538 اگر مرد، زنى را گول بزند كه از شوهر طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق و عقد آن صحيح است، ولى هر دو معصيت بزرگى كردهاند
2539 هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلا شش ماه به او خرجى ندهد، اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است، ولى چنانچه شرط كند كه اگر مرد مسافرت كند، يا مثلا تا شش ماه خرجى ندهد، از طرف او براى طلاق خود وكيل باشد، چنانچه پس از مسافرت مرد يا خرجى ندادن شش ماه، خود را طلاق دهد صحيح است.
2540 زنى كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگرى شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.
2541 پدر و جد پدرى ديوانه اگر مصلحت باشد، مىتوانند زن او را طلاق بدهند.
2542 اگر پدر و جد پدرى براى طفل خود زنى را صيغه كند، اگرچه مقدارى از زمان تكليف بچه جزء مدت صيغه باشد، مثلا براى پسر چهارده ساله خودش زنى را دو ساله صيغه كند چنانچه صلاح بچه باشد، مىتواند مدت آن زن را ببخشد ولى زن دايمى او را نمىتواند طلاق دهد.
2543 اگر از روى علاماتى كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگرى كه آنان را عادل نمىداند بنابر احتياط واجب، نبايد آن زن را براى خود يا براى كس ديگر عقد كند.
2544 اگر كسى زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مثل وقتى كه زنش بوده بدهد و مثلا بعد از يك سال بگويد: يك سال پيش تو را طلاق دادم و شرعا هم ثابت كند، مىتواند چيزهايى را كه در آن مدت براى زن تهيه نموده و او مصرف نكرده است از او پس بگيرد ولى چيزهايى را كه مصرف كرده نمىتواند از او مطالبه نمايد.
غصب آن است كه انسان از روى ظلم بر مال يا حق كسى مسلط شود و اين يكى از گناهان بزرگ است كه اگر كسى انجام دهد در قيامت به عذاب گرفتار مىشود. از حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايتشده است كه هر كس يك وجب زمين از ديگرى غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق بر گردن او مىاندازد.
2545 اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاى ديگرى كه براى عموم ساخته شده است استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده، و همچنين است بنابر احتمال موافق با احتياط، اگر جايى را در مسجد كه قبلا ديگرى به آن پيشى گرفته است تصرف كند.
2546 چيزى را كه انسان پيش طلبكار گرو مىگذارد، بايد پيش او بماند كه اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد. پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.
2547 مالى را كه نزد كسى گرو گذاشتهاند، اگر ديگرى غصب كند، صاحب مال و طلبكار مىتوانند چيزى را كه غصب كرده، از او مطالبه نمايند، و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است، و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مىباشد.
2548 اگر انسان چيزى را غصب كند بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود بايد عوض آن را به او بدهد.
2549 اگر از چيزى كه غصب كرده منفعتى به دست آيد مثلا از گوسفندى كه غصب كرده برهاى پيدا شود، مال صاحب مال است، و نيز كسى كه مثلا خانهاى را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند، بايد اجاره آن را بدهد.
2550 اگر از بچه يا ديوانه چيزى را غصب كند، بايد آن را به ولى او بدهدو اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد.
2551 هرگاه دو نفر با هم چيزى را غصب كنند، اگر چه هر يك به تنهايى مىتوانستهاند آن را غصب نمايند، هر كدام آنان به نسبت استيلايى كه پيدا كرده، ضامن آن است.
2552 اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند، مثلا گندمى را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا كردن آنها ممكن است اگر چه زحمت داشته باشد بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.
2553 اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگرى را كه نگاه داشتنش جايز است،كصب كند و خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد، و در صورتى كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد، تفاوت قيمت را هم بايد بدهدو چنانچه براى اين كه مزد ندهد بگويد: "آن را مثل اولش مىسازم"، مالك مجبور نيست قبول نمايد، و نيز مالك نمىتواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد.
2554 اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، مثلا طلايى را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد: مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمىتواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش كند بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد و در صورتى كه مزد ساختن كمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد.
2555 اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود و صاحب مال بگويد: "بايد آن را به صورت اول در آورى"، واجب است آن را به صورت اولش در آورد، و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن ازاولش كمتر شود،بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايى را كه غصب كرده، اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد: "بايد به صورت اولش در آورى"، در صورتى كه بعد از آب كردن، قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن كمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.
2556 اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود او است، و چنانچه صاحب زمين راضى نباشد كه زراعت، و درخت در زمين بماند، كسى كه غصب كرده، بايد فورا زراعت، يا درختخود را، اگر چه ضرر نمايد، از زمين بكند، و نيز بايد اجاره زمين را در مدتى كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد، و خرابيهايى را كه در زمين پيدا شده درست كند، مثلا جاى درختها را پر نمايد، و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اولش كمتر شود،بايد تفاوت آن را هم بدهد، و نمىتواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد، و نيز صاحب زمين نمىتواند او را مجبور كند كه درختيا زراعت را به او بفروشد.
2557 اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسى كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولى بايد اجاره آن زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى صاحب زمين راضى شده بدهد.
2558 اگر چيزى را كه غصب كرده از بين برود در صورتى كه مثل گاو و گوسفند باشد كه قيمت اجزاى آن با هم فرق دارد مثلا گوشت آن يك قيمت و پوست آن قيمت ديگر دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق كرده باشد بايد قيمت روزى را كه تلف كرده بدهد.
2559 اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزايش با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزى را كه غصب كرده بدهد، ولى چيزى را كه مىدهد، بايد خصوصياتش مثل چيزى باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است.
2560 اگر چيزى را كه مثل گوسفند قيمت اجزاى آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برد چنانچه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد ولى در مدتى كه پيش او بوده مثلا چاق شده باشد بايد قيمت چاقى را كه از بين رفته بدهد.
2561 اگر چيزى را كه غصب كرده ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مىتواند عوض آن را از هر كدام آنان بگيرد، و اگر از اولى بگيرد،مىتواند اولى از دومى مطالبه كند، ولى اگر دومى به اولى برگردانده و پيش او تلف شده، نمىتواند از او مطالبه كند.
2562 اگر چيزى را كه مىفروشند يكى از شرطهاى معامله در آن نباشد، مثلا چيزى را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند بدون وزن معامله نمانيد، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يك ديگر تصرف كنند اشكال ندارد وگرنه چيزى را كه از يك ديگر گرفتهاند مثل مال غصبى است و بايد آن را به هم برگرداند و در صورتى كه مال هر يك در دست ديگرى تلف شود چه بداند معامله باطل است چه نداند بايد عوض آن را بدهد.
2563 هرگاه مالى را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند يا مدتى نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديده بخرد، در صورتى كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.
2564 مالى كه انسان پيدا مىكند اگر نشانهاى نداشته باشد كه به واسطه آن صاحبش معلوم شود احتياط واجب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.
2565 اگر مالى پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از 6/12 نخود نقره سكهدار كمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضى استيا نه،نمىتواند بدون اجازه او بردارد، و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مىتواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد، و در اين صورت اگر تلف شود، نبايد عوض آن را بدهد، بلكه اگر قصد ملك شدن هم نكرده و بدون تقصير او تلف شود، دادن عوض بر او واجب نيست.
2566 هرگاه چيزى كه پيدا كرده نشانهاى دارد كه به واسطه آن مىتواند صاحبش را پيدا كند اگر چه صاحب آن كافرى باشد كه در امان مسلمانان است در صورتى كه قيمت آن چيز به 6/12 نخود نقره سكهدار برسد بايد اعلان كند و چنانچه از روزى كه آن را پيدا كرده تا يك هفته هر روزى و بعد تا يك سال هفتهاى يك مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان كند كافى است.
2567 اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مىتواند به كسى كه اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد.
2568 اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود مىتواند آن را براى خود بردارد به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد به او بدهد ولى احتياط مستحب آن است كه از طرف صاحبش صدقه بدهد.
2569 اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، مال را براى صاحبش نگهدارى كند و از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و تعدى يعنى زياده روى هم ننموده، ضامن نيست، ولى اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد يا براى خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است.
2570 كسى كه مالى را پيدا كرده اگر عمدا به دستورى كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اين كه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.
2571 اگر بچه نابالغ چيزى پيدا كند، ولى او بايد اعلان نمايد.
2572 اگر انسان در بين سالى كه اعلان مىكند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، احتياط واجب آن است كه آن را صدقه بدهد.
2573 اگر در بين سالى كه اعلان مىكند، مال از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن كوتاهى كرده يا تعدى يعنى زيادهروى كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، و اگر كوتاهى نكرده و زياده روى هم ننموده، چيزى بر او واجب نيست.
2574 اگر مالى را كه نشانه دارد و قيمت آن به 6/12 نخود نقره سكهدار مىرسد در جايى پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان صاحب آن پيدا نمىشود، مىتواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضى نشود، بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقهاى كه داده، مال خود او است.
2575 اگر چيزى را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود اواست بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد.
2576 لازم نيست موقع اعلان جنس چيزى را كه پيدا كرده بگويد بلكه همين قدر كه بگويد چيزى پيدا كردهام، كافى است.
2577 اگر كسى چيزى را پيدا كند و ديگرى بگويد مال من است، در صورتى بايدبه او بدهد كه نشانههاى آن را بگويد و يقين پيدا كند كه مال او است، ولى اگر ذكر نشانهها فقط موجب گمان مالك بودنش باشد، مخير است كه به او بدهد يا ازدادن به او خوددارى نمايد.
2578 اگر قيمت چيزى كه پيدا كرده به 6/12 نخود نقره سكهدار برسد، چنانچه اعلان نكند و در مسجد يا جاى ديگرى كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگرى آن را بردارد، كسى كه آن را پيدا كرده ضامن است.
2579 هرگاه چيزى پيدا كند كه اگر بماند فاسد مىشود، بايد تا مقدارى كه ممكن است آن را نگهدارد، بعد قيمت كند و خودش بردارد يا بفروشد و پولش ر نگهدارد، و احتياط مستحب آن است كه در فروش آن به خودش يا به ديگرى از حاكم شرع، در صورت امكان، اجازه بگيرد و در هر صورت بايد تعريف تا يك سال را ادامه دهد تا اگر صاحب آن پيدا شد، پول را به او تسليم كند و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد، و احتياط واجب آن است كه براى صدقه دادن از حاكم شرع اجازه بگيرد.
2580 اگر چيزى را كه پيدا كرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتى كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند، اشكال ندارد.
2581 اگر كفش او را ببرند و كفش ديگرى به جاى آن بگذارند، چناچه بداند كفشى كه مانده مال كسى است كه كفش او را برده، در صورتى كه از پيدا شدن صاحبش مايوس و يا برايش مشقت داشته باشد، مىتواند به جاى كفش خودش بردارد.ولى اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادى قيمت را به او بدهد، و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد با اجازه حاكم شرع زيادى قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد، و اگر احتمال دهد كفشى كه مانده،مال كسى نيست كه كفش او را برده، بايد با آن معامله مجهول المالك نمايد يعنى از صاحبش تفحص كند و چنانچه از پيدا كردن او مايوس شود، از طرف او به فقير صدقه بدهد.
2582 اگر مالى را كه كمتر از 6/12 نخود نقره سكهدار ارزش دارد پيدا كند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاى ديگر بگذارد، چنانچه كسى آن را بردارد، براى او حلال است.
2583 اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه بعدا گفته مىشود سر ببرند: چه وحشى باشد و چه اهلى، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولى بهيمهاى كه انسان با آن وطى و نزديكى كرده و حيوانى كه نجاستخوار شده، اگر به دستورى كه در شرع معين نمودهاند آن را استبراء نكرده باشند، بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست.
2584 حيوان حلال گوشت وحشى مانند آهو و كبك و بز كوهى و حيوان حلال گوشتى كه اهلى بوده و بعدا وحشى شده مثل گاو و شتر اهلى كه فرار كرده و وحشى شده است، اگر به دستورى كه بعدا گفته مىشود آنها را شكار كنند، پاك و حلال است ولى حيوان حلال گوشت اهلى مانند گوسفند و مرغ خانگى و حيوان حلال گوشت وحشى كه به واسطه تربيت كردن اهلى شده است، با شكار كردن پاك و حلال نمىشود.
2585 حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شكار كردن پاك و حلال مىشود كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد، بنابر اين بچه آهو كه نمىتواند فرار كند و بچه كبك كه نمىتواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمىشود، و اگر آهو و بچهاش را كه نمىتواند فرار كند با يك تير شكار نمايند، آهو حلال و بچهاش حرام است.
2586 حيوان حلال گوشتى كه مانند ماهى خون جهنده ندارد، اگر به خودى خود بميرد، پاك است، ولى گوشت آن را نمىشود خورد.
2587 حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد مانند مار با سر بريدن حلال نمىشود،ولى مرده آن پاك است.
2588 سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمىشوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتى را كه درنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستورى كه گفته مىشود سر ببرند يا با تير و مانند آن شكار كنند،پاك است ولى گوشت آن حلال نمىشود، و اگر با سگ شكارى آن را شكار كنند، پاك شدن بدنش هم اشكال دارد.
2589 فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتى كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگى مىكنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودى خود بميرند، نجسند، و همچنين اگر سر آنها را ببرند، پاك نمىشوند، مگر راسو و سوسمار كه پاك شدن آن با تذكيه خالى از وجه نيست.
2590 اگر از شكم حيوان زنده بچه مردهاى بيرون آيد يا آن را بيرون آورند،خوردن گوشت آن حرام است.
2591 دستور سر بريدن حيوان آن است كه چهار رگ بزرگ كردن آن را از پايين برآمدگى زير گلو به طور كامل ببرند، و اگر آنها را بشكافند، كافى نيست.
2592 اگر بعضى از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد، بعد بقيه را ببرند، فايده ندارد. بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند، ولى به طور معمول چهار رگ را پشتسر هم نبرند، اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقيه رگها را ببرند، اشكال دارد.
2593 اگر گرگ گلوى گوسفند را به طورى بكند كه از چهار رگى كه در گردن است و بايد بريده شود چيزى نماند، آن حيوان حرام مىشود، ولى اگر مقدارى از گردن را بكند و چهار رگ باقى باشد، يا جاى ديگرى بدن را بكند، در صورتى كه گوسفند زنده باشد، و به دستورى كه گفته مىشود سر آن را ببرند، حلال و پاك مىباشد.
2594 سر بريدن حيوان پنجشرط دارد: اول : كسى كه سر حيوان را مىبرد چه مرد باشد چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نكند و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعنى خوب و بد را بفهمد،مىتواند سر حيوان را ببرد. دوم: سر حيوان را با چيزى ببرند كه از آهن باشد، ولى چنانچه آهن پيدا نشود و طورى باشد كه اگر سر حيوان را نبرند مىميرد، با چيز تيزى كه چهار رگ آن را جدا كند مانند شيشه و سنگ تيز، مىشود سر آن را بريد. سوم:در موقع سر بريدن جلوى بدن حيوان رو به قبله باشد و كسى كه مىداند بايد رو به قبله سر ببرد اگر عمدا حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مىشود، ولى اگر فراموش كند، يا مساله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است،يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد. چهارم: وقتى مىخواهد سر حيوان را ببرد يا كارد به گلويش بگذارد به نيتسر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر كه بگويد: "بسم الله" كافى است واگر بدون قصد سر بريدن، نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمىشود و گوشت آن هم حرام است، ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد، اشكال ندارد. پنجم: حيوان بعد از سر بريدن حركتى بكند، اگرچه مثلا چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاى خود را به زمين زند كه معلوم شود زنده بوده است.
2595 اگر بخواهند شتر را بكشند كه بعد از جان دادن پاك و حلال باشد، بايدبا پنجشرطى كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد كارد يا چيز ديگرى را كه از آهن و برنده باشد، در گودى بين گردن و سينهاش فرو كنند.
2596 وقتى مىخواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولى اگر در حالى كه زانوها را به زمين زده يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است، كارد را در گودى گردنش فرو كنند، اشكال ندارد.
2597 اگر به جاى اين كه كارد در گودى گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر كارد در گودى گردنشان فرو كنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است، به دستورى كه گفته شد، كارد در گودى گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، و نيز اگر كارد در گودى گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو كنند و تا زنده استسر آن را ببرند، حلال و پاك مىباشد.
2598 اگر حيوانى سركش شود و نتوانند آن را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند يا مثلا در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آن جا بميرد و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، چنانچه با چيزى مثل شمشير كه به واسطه تيزى آن بدن زخم مىشود، به بدن حيوان زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد، حلال مىشود و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولى بايد شرطهاى ديگرى را كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد،دارا باشد.
2599 چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است: اول: موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاى آن را ببندند و پاى ديگرش را باز بگذارند، و موقع سر بريدن گاو، چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند، و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يك ديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند، و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند. دوم: كسى كه حيوان را مىكشد، رو به قبله باشد. سوم: پيش از كشتن حيوان، آب جلوى آن بگذارند. چهارم: كارى كنند كه حيوان كمتر اذيتشود، مثلا كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.
اول: آنكه كارد را پشتحلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود. دوم: در جايى حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند. سوم: در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولى در صورت احتياج عيبى ندارد. چهارم: خود انسان چهارپايى را كه پرورش داده است بكشد. و احتياط آن است كه پيش از بيرون آمدن روح، پوستحيوان را نكنند و مغز حرام را كه در تيره پشت است نبرند.و حرام است كه پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند، ولى بااين عمل حيوان حرام نمىشود.
2601 اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شكار كنند، با پنجشرط حلال و بدنش پاك است: اول: آنكه اسلحه شكار مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند. و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيوانى را شكار كند، پاك نمىشود و خوردن آن هم حرام است. و اگر حيوانى را با تفنگ شكار كنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند، پاك و حلال است. و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد. دوم: كسى كه شكار مىكند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد، و اگر كافر يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مىكند، حيوانى را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست. سوم: اسلحه را براى شكار كردن حيوان به كار برد. و اگر مثلا جايى را نشان كند و اتفاقا حيوانى را بكشد، آن حيوان پاك نيست و خوردن آن هم حرام است. چهارم: در وقت بكار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمدا نام خدا را نبرد، شكار حلال نمىشود. ولى اگر فراموش كند، اشكال ندارد. پنجم: وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است، به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد. و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است.
2602 اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند، و يكى از آنان مسلمان و ديگرى كافر باشد يا يكى از آن دو، نام خدا را ببرد و ديگرى عمدا نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.
2603 اگر بعد از آن كه حيوانى را تير زدند، مثلا در آب بيفتد و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست. بلكه اگر شك كند كه فقط براى تير بوده يا نه، حلال نمىباشد.
2604 اگر با سگ غصبى يا اسلحه غصبى حيوانى را شكار كند، شكار حلال است و مال خود او مىشود. ولى گذشته از اين كه گناه كرده بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.
2605 اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح است، با شرطهايى كه در صفحه گذشته گفته شد، حيوانى را دو قسمت كنند و سر و گردن در يك قسمت بماند و انسان وقتى برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمتحلال است اگربه همين قطع كردن جان داده باشد. و اگر حيوان زنده باشد و وقت تنگ باشد براى سر بريدن به آداب شرع، قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام و قسمتى كه سر و گردن دارد حلال است. و اگر وقت باشد براى سر بريدن، آن قسمت كه در آن، سر نيستحرام است و آن قسمت ديگر اگر سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند، حلال استبه شرط آن كه در زمان بريدن سرش زنده باشد، اگر چه ممكن نباشد زنده بماند و در حال جان دادن باشد.
2606 اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح نيستحيوانى را دو قسمت كنند، قسمتى كه سر و گردن ندارد حرام است و قسمتى كه سر و گردن دارد اگر زنده باشد و سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال است به شرط آن كه در زمان بريدن سرش، زنده باشد، اگر چه ممكن نباشد زنده بماند ودر حال جان دادن باشد.
2607 اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچه زندهاى از آن بيرون آيد،چنانچه آن بچه را به دستورى كه در شرع معين شده سر ببرند حلال، و گرنه حرام مىباشد.
2608 اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچه مردهاى از شكمش بيرون آورند چنانچه خلقت بچه كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد، پاك و حلال است.